موضوع: "مَغـز نوِشتــ"
یادمان شهدای عملیات مرصاد آنجاست
مثل همیشه غرور آفرین آرامش بخش و ساده
عاشق آن تانک ها و هلی کوپترهای قراضه یادگار آن دورانم
همان هایی که شاید غنیمتی از دشمن باشند و شاید هم مدافعان سخت و آهنی این سرزمین
عاشق آن یک جفت پوتین شهید گمنامی هستم که وقتی داوطلب می طلبیدند برای شهادت
وقتی نفر می خواستند برای گذشتن از جان در میدان مین بی صدا و بی هیاهو، و بدون لحظه ای درنگ؛مردانه ایستاد و رفت سمت میدان
اما بازگشت
بعضی فکر کردند شیرینی جان شیرین یادش آمده و دلبستگی اش او را محروم کرده از این فیض
اما او پوتین به دست بازگشت آن پوتین های ساده، اما حال عزیز را بر زمین گذاشت و محجوب و سر به زیر گفت: پوتینا نو، تازه تحویل گرفته بودم مال بیت الماله.
و بی پوتین و با پای دل رفت و اوج گرفت تا سوی خود خدا
آری من عاشق آن یک جفت پوتین ساده حال کهنه پر از رمز و رازم
حکایت باقی است همچنان…
ساعت 8:45 صبح است
یک من تنها در آخرین نفس های 22 سالگی ام برای اولین بار در عمرم مسافتی را تنها سپری میکنم
مسافتی حدود 1 ساعت
از شهری که قبلا شاه آباد می نامیدند و الان سالهاست که مزین به نام اسلام آباد گردیده است
یک من تنها
در مینی بوسی افتان و خیزان پر التهاب و پر تلاطم به مانند کشتی ای در دریای ناآرام که موج ها بی وقفه پیکره اش را نوازش می کنند
دوست دارم که همین یک سفر تنهایی را پر ار رمز و راز و به مانند فیلم های ماجراجویانه شرلوک هلمز بنگارم
با دستخطی خرچنگ و قورباغه وار به خاطر نامساعد بودن شرایط جوی مینی بوس:)
حکایت همچنان ادامه دارد…
تمام دنیایم شده یک اتاق چند متری
با دیوارهای سفیدِ ساده
قفسه هایی پر از کتاب و وسیله
گلدان گوشه اتاق
عکس های چسبیده به دیوار
قاب های نشسته بر لب طاقچه که در همسایگی شان یک قلک سبز روزگار میگذراند
پشتی های چیده شده دور اتاق
صندلی ها
میزِ سیاه رایانه
و یک تلویزیون خراب و خاموش گوشه اتاق
و خرده ریزه های کوچک
تمام دنیای شلوغم اما خالی از آدم هاست
منم و من و تنهایی
چیزهایی که باید باشند؛ نیستند
و چیزهای غیر ضروری، پُر
گاهی وضع قلب ما آدم ها میشود شبیه همین اتاق چند متری من
کوچک
ولی پر از شلوغی
که در آن بازار شام، در به در پی خـ❤ـدا می گردیم
غافل از آنکه خانه اش را غصب کرده ایم :(
همين 5 روز پيش بود
فضاي مجازي پر از انسان هاي مدافع حقوق حيوانات شده بود
هركس تمام هنرش را بكار مي بست
يكي عكس نوشته مي ساخت
يكي متن مي نوشت
يكي استدلال مي آورد
يكي كليپ مي ساخت
يكي …
هركس هرچه در توان داشت مي گذاشت براي رساندن صداي حيوانات به گوش جهانيان
و دفاع مي كرد از حقوق پايمال شده اين بي زبانان
اما
حالا بعد از گذشت 5 روز
صداي هيچ مدافعي درنمي آيد
نه عكس نوشته اي
نه متني
نه استدلالي
نه كليپي
نه …
به گمانم مسلمان هاي ميانمار خارج از محدوده دفاع مدافعانند
يا شايد هم انسان نيستند تا “حقوق بشر” شامل حالشان شود!
حتما زنده زنده كباب كردنشان كاريست كاملا انساني
سوزاندن خانه ها و مدرسه هايشان هم حق و صواب
.
.
.
اگر يك گربه سفيدِ پشمالو زير تاير يك ماشين از دست مي رفت
مطمئنا 10 ها دوربين آنجا بود و 10 ها انسان هم بودند كه انسانيتشان با ديدن آن صحنه جريحه دار ميشد
اما در ميانمار انگار، نه دوربيني هست نه انساني
و نه انسانيتي… :(
كاش كاري جز نوشتن و گريستن از دستم برمي آمد :(
كاش مي توانستم تك تك اعضاي سازمان ملل را به ميانمار ببرم
كاش چشم تك تكشان را مي توانستم بازنگه دارم
كاش مي توانستم صداي تك تك آن جسم هاي سوخته در آتش باشم
تا فرياد مي زدم
تا مظلوميت را فرياد ميزدم
تا ظلم را فرياد ميزدم
اگر شما يا يكي از عزيزانتان در ميانمار بوديد چكار مي كرديد؟؟؟ :(
تلفن همراهت را به شارژر وصل مي كني
مي روي دنبال كارهاي روز مره ات
شت و شو
پخت و پز
رفت و روب
و…
برمي گردي و مي بيني
10% شارژ گوشي شده 3%
به جاي شارژ كردن همان نيمچه شارژ تلفنت را نيز نوش جان كرده است
امان از اين شارژرهاي چيني :(
سرخ مي شوي از عصبانيت؛ مانند لبوي داغِ داغ
شارژر را به سويي و تلفنت را هم به سوي ديگري رها مي كني (در خوشبينانه ترين حالت)
شارژر و شركت سازنده آن هم مفتخر مي شوند به چند ناسزاي درشتِ آبدار
و تو مي ماني و اعصابي متشنج و تلفني كه هي هشدار كمبود جانش را به رُخَت مي كشد
كمي عجيب نيست؟!
اين شارژرهاي چيني برايت آشنا نيستند؟!
براي من كه عجيب آشنايند
بسيــار شبيه آدم هايي در زندگيم هستند كه به خطا نام دوست و رفيق بر آنان نهادم
عمــر خود را با آنان به سركردم
و در آخر مسير ديدم، به جاي پر شدن بقچه زندگي ام
خالي تر از هميشه شده است!
آدم هايي كه تنها نتيجه وجودشان به هدر رفتن عمرم بود
آدم هايي كه عجيب شبيه شارژرهاي چيني اند…
+ دينگ دينگـــ
مسافرين محترم
پرواز شماره 714 به مقصد مشهد مقدس با 40 دقيه تاخير پرواز مي كند
+ تق تق
بفرماييد
دانشجوهاي عزيز
كلاس امروز با 1 ساعت تاخير شروع ميشه
+ آقاي دكتر محمدي
آقاي دكتر محمدي
به اتاق عمل
5 دقيقه بعد
آقاي دكتر محمـــدي
به اتاق عمـــل
…
+ چه عجب بالاخره اومدي!
احيانا قرار نبود نيم ساعت پيش اينجا باشي؟!!
+ مامان
ماماني
مادري
چند دقيقه بعد
مامان مگه خودت نگفتي يكم ديگه ميان نقاشيتو نگاه ميكنم، خوشگل بود جايزه ات 10 دقيقه بازي با تبلته
پس چرا نمياي؟ :(
- باشه مامان، بكش فعلا
(و مادر همچنان شرس گرم گوشي و شبكه هاي اجتماعي و بالا بردن تعداد لايك هاي عكس فرزند دلبندش در اينستاگرام!!!)
* از همان كودكي تا بزرگسالي در گوش كودكانمان مي خوانيم وقت طـلاســتـــ
ولي حواسمان نيست كه كودكانمان مي بينند و ياد مي گيرند نه اينكه از شنيدني ها الگو بگيرند!!! *
❤ به وقــتـــ خود و همه احترام بگذاريم :) ❤
“يكي از باباش پول به ارث ميبره يكي كچلي”
امروز پدرجان بعد از دفعات زياد گوشزد به برادر جان كه پله خونه عمه كه خونه ماس رو برگردونه بهشون شايد خودشون نياز داشته باشن، و در رفتن برادر از زير كار؛ پدر به همراه پسر عمه خان و ماشينش به منزل تشريف فرما شدند
(نكته: پدر جان بنده كمي كمر درد و زانو درد دارن و پزشك غدقن كرده براشون جابه جايي وسايل سنگين رو)
برادر كه اوضاع رو ديد سريع رفت كه به همراه پسر عمه برن داخل حياط و پله رو جابه جا كنن كه پدر در حركتي سريع و فرز خودش رو به حياط رسوند و دمپايي ها رو پوشيد و با پسر عمه پله آهني كه بسي سنگين و محكم بود رو جا به جا كرد
و برادر جان هرقدر كه ميگفت به پدر كه دمپايي ها رو بده من جا به جا مي كنم، گوش پدر بدهكار نبود!
و من در اينجا به جاي پدر پخته و با تجربه خودم يه پسر بچه لجباز و يه دنده رو ديدم
پسر بچه اي كه تمام سعيش رو ميكنه كه يه دنده بودن و لجبازيش رو ثابت كنه در حالي كه ميدونه كه اين كارش باعث آسيب به سلامتيش ميشه!
در آخر هم پدر لجباز پيروز و برادر ناكام ميمونه توي جدال اين لجبازي
دقيق كه ميشم مي بينم پدربزرگمم (پدر پدرم) همينطوره
حتي تا همين سن 90 سالگيش (ماشاء الله) اين خصلتش رو هنوزم داره و مثل چايي اي كه روي سماور ميمونه و هي تلخ تر و غليظ تر ميشه، لجبازي و يه دندگي پدربزرگمم از قبل تر ها بيشتر شده!
و بيشتر كه فكر مي كنم متوجه ميشم كه ما (من و خواهر و برادرام) هم اين خصلت رو توي وجودمون داريم!
و توي موقعيت هاي مختلف زندگي خيلي اونو نشون داديم به هم ديگه.
هربار كه به اين خصلت ارثيمون فكر مي كنم ياد اين جمله مي افتم: “يكي از باباش پول به ارث ميبره يكي كچلي“ + يكي هم خصلت ها و ويژگي هاي اخلاقي-رفتاري
+ مراقب باشيم كه چه ارثيه اي براي فرزندانمون به يادگار ميزاريم +
داشت يه بند حرفـــ ميزد…
از جراحي بيني
كاشت مــژه
تاتو ابرو و خط چشم
پروتــز لبـــ
ليفت صورت
و…
و منم بهش خيره شده بودم
تمام صورتش رو دستكاري كرده بود
بيني اش عمل شده بود
مژه هاش بلند شده بود و پر
ابروهاش پهن
لباش برجسته
چشماش درشت و زيبـا
صورتش بدون چروك
و…
كاش يه ذره از اين حجم اهميت به زيبايي ظاهر رو، به زيبايي باطنمون اختصاص مي داديم
+ غده هاي حسادت توي دلمون رو هم جراحي مي كرديم +
+ زيبا فكر كرن رو هم توي ذهنمون مي كاشتيم +
+ دريا دل بودن رو هم روي دلمون تاتو مي كرديم +
+ انسانيت رو هم توي وجودمون پروتـز مي كرديم +
+ چروك هاي روحمون رو هم ليفت مي كرديم و روحمون رو صاف و زلال مي كرديم +
❤ كـاش جراحـي زيبايي هم براي باطنمــون داشتيـم ❤
چیکــ
شما با سرعت 130 کیلومتر بر ساعت در جاده با 10 کیلومتر سرعت بیشتر از حد مجاز در حال حرکت هستید.
چیکــ
شما کمربند ایمنی خود را نبسته اید.
چیکــ
شما در حال دروغ گفتن هستید.
چیکــ
شما در حال انجام شوخی های نامناسب هستید.
چیکــ
شما در حال گفتن کلمات نامناسب با خنده هستید.
چیکــ
شما در حال بد قولی، بد خلقی و بد رفتاری هستید.
چیکــ
شما در حال خشونت و زد و خورد با دیگر اعضا هستید.
.
.
.
.
.
چیکــ
شما در حال آموزش فرزندِ خود از همان بدو تولد هستید.
“کودکان می بینند، کودکان یاد می گیرند”
+کودکان یک دوربین نامحسوس همیشه در صحنه اند.
+مراقب صحنه ها و لحظاتی که توسط این دوربین از ما ثبت می شود باشیم:)