دل خانه خـداست
تمام دنیایم شده یک اتاق چند متری
با دیوارهای سفیدِ ساده
قفسه هایی پر از کتاب و وسیله
گلدان گوشه اتاق
عکس های چسبیده به دیوار
قاب های نشسته بر لب طاقچه که در همسایگی شان یک قلک سبز روزگار میگذراند
پشتی های چیده شده دور اتاق
صندلی ها
میزِ سیاه رایانه
و یک تلویزیون خراب و خاموش گوشه اتاق
و خرده ریزه های کوچک
تمام دنیای شلوغم اما خالی از آدم هاست
منم و من و تنهایی
چیزهایی که باید باشند؛ نیستند
و چیزهای غیر ضروری، پُر
گاهی وضع قلب ما آدم ها میشود شبیه همین اتاق چند متری من
کوچک
ولی پر از شلوغی
که در آن بازار شام، در به در پی خـ❤ـدا می گردیم
غافل از آنکه خانه اش را غصب کرده ایم :(
فرم در حال بارگذاری ...