قصه پیادهروها
بسم الله الرحمن الرحیم
از کودکی عاشق پیادهروها بودم
با آن سنگفرشهای مرتب و یکدست
که همیشه پای ثابت شیطنتهایم هنگام راه رفتن روی آنها بودند.
قدم به قدم را با دقت انتخاب میکردم
که نکند پایم به حاشیه رود و از دور بازی خارج شوم!
گمانم پیادهها خالصترند
آنانی که سنگفرش دلشان را به آسفالت و بزرگراه و هیولاهای آهنی پرسرعت ترجیح دادهاند.
قدم به قدمشان را انتخاب میکنند
حاشیهای در کارشان نیست
دلشان سنگفرشی دارد مستقیم تا به وصل وصال
گام به گامشان اشک و ذکر و توسل
از کودکی عاشق پیادهروها بودم
اما
پیاده بودنی از این جنس، از پستوی خیالم تجاوز نکرد و راه در دنیای فانیام نیافت
و حال میفهمم
بیشک پیادهها عاشقترند…
نظر از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
خیلی قشنگ نوشته بودید
خدا به قلمتون برکت بده
http://fateme-tehran.kowsarblog.ir/
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
نظر از: MIMSHIN [عضو]
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
پاسخ از: MIMSHIN [عضو]
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...