دلبرانههای بیدل :(
فرقی نمیکند ماه رمضان باشد و دمای خرماپزان
یا برف زمستان و سرمای رسیده به استخوان
هر روزی از این سال میخواهد باشد، باشد
در بازار روز همیشه زندگی جاریست :)
امروز هم دیدنش گلِ لبخند بر لبانم کاشت
استشمام رایحه میوه و سبزی
دیدن رنگ سرخِ گوجههایِ گردالو در کنارِ سبزیِ خیارهایِ قلمی
عرض اندام نوبرانهها
و حتی رقص ماهیهای پُر شَر و شُور در میان آبِ آکواریوم بیآنکه نگران لحظهای بعد باشند
لبخند همیشگیِ مرد فروشنده
شلوغی بازار و مردم پر جنب و جوش برای خرید
و کودکان بازیگوش
امــا
امروز لبخندم عمری به کوتاهی یک نسیم خنک بهاری داشت
بانویی فرزند به آغوش داخل یکی از حجرهها شد
لحظهای از کنارم گذشت
فرزندش زیبا و آرام به خواب فرو رفته بود
نمیدانم دل فرزند کوچکش تمنای دل سرخ گیلاس داشت یا مادر
صدا بلند کرد و پرسید: ببخشید آقا، گیلاسهایتان چند؟
خشکم زد
چشمانم بیش از حد معمول گرد شد
و پایم از حرکت باز ایستاد
زمانی که مرد فروشنده به راحتی در جوابش گفت: 23 تومان!!
حس کردم آن مادر هم مثل من فکر میکرد اشتباه شنیده است که دوباره سوال تکرار کرد و مرد فروشنده راحت از قبل دوباره گفت: 23هزار تومان!!!
فقط خدا میداند فکرم به کجاها که نرفت
قلبم از چهها که نگرفت
برای پدری که شاید کل درآمد روزش در این گرما 23هزار تومان بیشتر نشود
برای کودکی که شاید با حسرت به نایلون گیلاس کسی چشم دوخته باشد
برای تازه مادری که شاید ویار گیلاس داشته باشد و…
دیگر بازار روز برایم مثل همیشه نبود
دیگر چیزی دلم را نمیلرزاند
دیگر حس زندگی در لابهلای میوهها نمیدیدم
دیگر…
و خوشا به حال کودکِ در آغوش، که همچنان آرام در خواب بود و نشنید صدای دل مادر را
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
نظر از: MIMSHIN [عضو]
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
نظر از: حدیثـ [عضو]
پاسخ از: آرامـــ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...
عالی بود…
اللهم عجل لولیک الفرج…فقط همین!