موضوع: "خلوتـ دونفـره"
و تنها اوست که داستان این همه رنگ و نقش را بهتر از خودشان میداند
دنیــای رنگها گاهـی تقسیم میشود
به لاجـــوردی و الباقی
بسم الله الرحمن الرحیم
آوایی از دور شنیده میشود
اسبی به تاخت میآید
صدا مدام دور و نزدیک میگردد و من هم چشم به راه
غباری در هوا پراکنده و بالاخره سوار از دور نمایان گشت
ترس و غم چهرهاش از این فاصله هم پیداست
دلم هری پایین میریزد
نکند…
پا تند میکنم به سمت سوار
چشم میدوزم به دهانش
اما دریغا از ذرهای سخن
نا امید از کلمات در چشمانش خیره میشوم
سرخ است
سرخِ سرخ مانند دل به خون نشسته انـار
مانند پیراهن گرگ دریده یوسفــ
مانند…
وا اسفا!
عجیب شبیه محاسن آغشته به خون است
آری
از هر سرخی سرختر
و از هر غمی پر دردتر…
به خود که میآیم صدایم شده شبیه تَلِی از سکوت
و چشمانم قتلگاهی سرخ ز خون
یادم نیست از چه زمانی شروع شد
ولی در خاطرم مانده آن رایحهِ دلپذیر
آن صدایِ روح نواز
از کودکی عاشق بویِ کاغذ و کتاب بودهام
عاشق صدای صفحاتش زمان ورق خوردن
روز چهاردهم
دفترِ نقاشی
کتابِ برادر
دفترِ مشقِ خواهر
میبوییدم و ورق میزدم
و من در آن لحظه خوشحالترین انسانِ روی کرهِ زمین بودم
بین این همه رایحه و صوتِ دلنواز، یکی بود از همه دلنوازتر :)
هنوزم هست :)
در بالاترین قفسه کتابهایم
از همان کودکی تا همین حال
کتابی با جلد آبی تیره
صفحات کرم رنگ
حاشیهِ سادهِ آبیِ نفتی
و نوشتههای مشکیِ درشت
بیهیچ گل و بلبلی
ساده و بیریا
و بیاندازه دلنشین :)
هنوز هم بویِ کودکیام را میدهد
و قصهِ عاشقانهِ من، از این نقطه شروع شد
از قلبِ همین کتابِ آبی
کتابی از زیباترین سخنِ آسمانی :)
آرام نوشت:
+ عذر تقصیر بابت جلد این زیباترین سخن آسمانی
عمری دارد به درازای 35 سال
همنوا با ابوحمزه
فراز دوم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ کُنْتُ بَخِیلاً حِینَ یَسْتَقْرِضُنِی : خدایی را حمد میکنم که هر چه از او خواستم به من میدهد و اگر خود خدا از من استقراض کند به عنوان قرض الحسنه من کُندی میکنم و بُخل میورزم
هر لحظه دلم چیزی میخواست
مثل کودکی که به آن گفته شده آرزویت را بگو
هرچه باشد برآورده میشود
او گفت از من بخواه
اجابت میکنم
بیآنکه به حجم آرزوهایم فکر کنم فقط میخواستم
رویایی شیرین
لبی خندان
دلی شاد
زندگیای بیسختی
راهی بیمانع
موفقیتی بیتلاش
امـــا
اگر من جای او بودم چه
همه را اجابت میکردم؟!
اگر یکبار من از او چیزی بخواهم چه
بیدرنگ اجابت میکند؟!
.
.
.
وای از لحظهای که به یاد بیاورم:
او رویایِ شیرینم را اجابت کرد
ولی وقتی از من خواست که در این شیرینی او را از یاد نبرم، چه کردم؟!!
لبخند را بر لبانم کاشت
ولی وقتی از من خواست که این لبخند را همیشه خالصانه برایش بزنم، چه کردم؟!!
در سختیهای زندگیام همیشه بودنش را دیدم
ولی وقتی از من خواست که دستان یاریرسان او باشم در سختیهایِ زندگیِ دیگران، چه کردم؟!!
با لبخند در میان دیگران مرا به خاطر تلاشم برای رسیدن به موفقیت تشویق کرد
ولی وقتی از من خواست که در موفقیت دیگران کنارشان باشم با لبخند، چه کردم؟!!
شرمسارم از یادآوری
سرافکندهام در مقابلش
او میبخشد با لبخند از داراییهایش
و من بیذرهای شرم، مال دیگری را دو دستی چسبیدهام
او اجابت کرد لیستِ بلند بالایِ خواستههایم را
و من هراسان شدم حتی از یادآوری سخنانش
چه تلخ داستانی است، داستانِ دل سپردنِ ما به نَفسِمان
در مقابل کسی که همهِ هستیمان از اوست!
همنوا با ابوحمزه
فراز اول
إِلَهِی لاَ تُؤَدّبنِی بِعُقُوبَتِک «ای پروردگار من! ای خدای من! مرا أدب نکن به عقوبتی که به من میکنی»
سوره حمد بر زبانم جاری شد
کششی عجیب به سمتش حس میکنم
انگار چیزی درونم محمودش را طلب میکرد
شروع کردم با نامش که رحمان و رحیم است
محمودی که مالک است بر همه
و باز هم میبخشد و میبخشاید
اهل حساب و کتاب است
میدانم که باید که تنها او را بخواهم، او را بخوانم و او را بجویم
که اگر این چنین کنم در مسیر آغوشش به سویش رهسپار میشوم
و خلاف این مسیر، مسیری است که نگاه گرما بخشش در آنجا نیست و آغوش بازش را نمیتوان لمس کرد
لحظه ای قلبم از تپش ایستاد
بار خدایا
نکند…
مسیری خلاف مسیر آغوشت را در پیش گیرم
که اگر پا کج کردم در مسیرت
تو را با مهرِ مادریت سوگند
رهایم نکن
چشمانت را بر من مبند
از آغوشت محرومم مساز
با من آنچنان مکن که به گمراهان مسیرت میکنی
میدانم
لایق بخشش از سر لطفت نیستم
امــا
دلم به همین دستی که به مهربانی و عطفت بر سرم میکشی، گرم است
که آنکه مستحق تنبیهت است را خود فقط توانای نجاتی
مرا ادب نکن به عقوبتی که مستحق آنم
ولی دل به کرم و بخششت بستهام
که تویی مهربانتر از مادرم بر من
و منم آن بنده روسیاهِ درگاهت
همنوا با ابوحمزه
فراز چهارم
و أنَّ الرّاحِلَ إلِیکِ قَرِیبُ المَسافَه
امروز تمام خط خطیهای دفتر دلم را نگاه کردم
چه کودکانه خط میکشیدم و تو چه استادانه به آنها سَرُ و شکل میدادی
چه بیفکر میکشیدم و تو چه زیبا آنها را به هم پیوند میدادی
چرا تو را نمیفهمیدم؟؟؟
چرا؟؟؟!!!!
تو چه خوب مرا میفهمی
همه را دقیق میدانی
حتی بهتر از مادرم
او حال مرا خوب میفهمد
ولی زمانهایی هست که
او هم نمیداند چه شده
زمانهایی که فقط خودت میدانی و خودم
چه خوب است داشتن رازداری مثل تو
عاشقِ عاشقانههای خاص با تو هستم
از همان عاشقانههایی که در خیال هم نمیگنجد
ولی با تو همه چیز ممکن است
با تو تمام ناممکنات ممکن میشود
با تو سفر تا قلب ستارهها
تا دل آسمان
تا…….
تا وصالت
چه زیباست دل کندن از این دنیا
و رسیدن به تو
دنیا نردبانی است برای رسیدن به تو
تو آن بالا منتظری
ولی نمیدانم چرا
دلم را به این نردبان فلزی سخت و سرد خوش کردهام؟؟؟!!!
نمیدانم چرا رهایش نمیکنم؟؟!!!
چرا بالا نمیآیم؟؟!!!
چشمانم پایین را نگاه میکند
از بالا آمدن و ارتفاع گرفتن سخت وحشت دارم
دستانت را گم کردهام
بین زمین و آسمان معلق ماندهام
دنیای مادی و دستان گرم تو
چه فکر مضحکی
اگر بخواهم دستان گرمت را به این نردبان سرد بفروشم
نگاهت را همیشه احساس میکنم
هیچگاه آن را از من مگیر
خاصترین مخاطب خاصم
گویند بگذار جای جایِ زمین، سر به سجده فرود آورده باشی
که قطعه قطعهِ زمین در آن دنیا، به لحظه لحظهِ عشقبازی ات سوگند یاد میکند
اما
هنوزم که هنوز است
من عاشق آن کنجِ خلوتِ دلانگیزم
با دیوارهای سنگی
عطر سیبهای سرخ
و صدای دلنشینِ قلبهای عاشقت
آنجاست که فکر و ذکرم خالیست ز همه
و پُر است ز تو
چه زیبا دلنشین است هزاران بار خلوت با تو در آن خلوتگاه
که ذره ذرهِ زمین هزاران بار خلوتگاهم را شهادت میدهند
امشب بس دلتنگ خلوتگاه دنجیام که برایم عجیب شبیه کنجِ خانه توست
بسم الله الرحمن الرحيم
آب در ناودان ها افتاده است و همه جا بوي زندگي مي دهد
زمين قطرات پاكت را تبرك مي گيرد
چه صدايي
دلنشين و دلنواز
تق…. تق… تق.. تق تق تق تق
و همينطور ادامه مي دهي
تا شايد صداي نازكت به گوش دلِ شكسته اي برسد
بيايد
حجاب دل كنار زند و گويد
ببار
ببار بر اين دل
شايد خنكاي تو آرام كند دل آتش افروزم را
شايد پاكيت زلال كند روحم را
نورانيت بخشد كالبدم را
و بپروراند در قلبم جوانه اميد را
چشم هايم را مي بندم و به صدايش گوش مي دهم
خوب كه دقت مي كنم حرف هايشان شنيده مي شود
گوش كن
تكبير مي گويند
استغفار مي كنند
حمد و ثناي خداوند جان به جا مي آورند
گوشهايت را اگر تيز تر كني مي شنوي كه مي گويند
اي انسان ها! ما پيام خدا به سوي شماييم
پيامي كه مي گويد من از شما نا اميد نشده ام
پس توكل كنيد مرا
كه عاشقانه مي خواهم شما را